بروجردی؛ مسیح کردستان و پرچمدار بینشان جهاد

به گزارش خبرگزاری سرمایه گستران در لرستان، در میان برگهای زرین تاریخ انقلاب، برخی نامها نه فقط در حافظه ملت، بلکه در وجدان بیدار سرزمین جا خوش کردهاند، آنچنان که گویی همیشه بودهاند و همیشه خواهند بود، یکی از آن نامها که در هوای مهآلود کوهستان پیچیده و در دل مردمان غرب کشور ریشه دوانده، بیتردید «محمد بروجردی» است؛ مردی از تبار نور که بهراستی «مسیح کردستان» لقب گرفت، نه از سر شعار، که از دلِ شناخت و تجربه مردمی که سالها زخم خورده بودند و حالا به دستان پدرانهاش ایمان آورده بودند.
سال ۱۳۳۳ در روستای درهگرگ بروجرد، کودکی دیده به جهان گشود که تقدیرش، فراتر از روزمرگیهای زمانه بود، محمد در همان سالهای نخست، طعم تلخ یتیمی را چشید و زیر بار رنج و غربت، قامت راست کرد.
هجرت به تهران، شروع آزمونی تازه بود، روزها در بازار کارگری، شبها در مدرسه و در دلش آتشی که هنوز جهان را ندیده بود، هیچکس تصور نمیکرد آن نوجوان آرام، روزی ستونِ آرامش کوههای ناآرام غرب ایران خواهد شد.
محمد بروجردی، هم از دنیا دل بریده بود، هم دلبسته مردمش بود، زمانی که ندای امام (ره) در تبعید شنیده شد، بروجردی ساک سفر بست و از آسایش سربازی برای دیدار پیر خمین دل برید. همان دلدادگی بود که او را به شکنجهگاههای ساواک کشاند؛ شش ماه زندان، نتوانست حتی ذرهای از ایمانش را فرسوده کند، پس از آزادی، بیهیاهو اما آتشفشانوار در دل مبارزه حضوری همهجانبه پیدا کرده و اعلامیه پخش میکرد، آموزش نظامی میداد و با قلبی مطمئن، خطر را در آغوش میکشید.
او در هیاهوی انقلابیون، خانهاش را تبدیل به مأمن مبارزان کرده بود. فاطمه بیغم، همسرش، بعدها گفت: «نهتنها نمیترسیدم، بلکه به محمد افتخار میکردم که خانهمان پناه مجاهدان باشد.» این عشق، پیوندی ساده بود؛ اما شرافتش، جهانی
مسیحی که از دل مردم برمیخاست
کردستان، زخمی و رنجور بود، دروغ و تحریف، چهره انقلاب را مخدوش کرده بود، محمد، بدون دستور تنها با ندای دل، راهی دیار غربت شد، نرفته بود بجنگد؛ رفته بود دلها را آرام کند، زخمها را ببندد، معنای «انسان» را احیا کند. لباس خاکی، لبخند آرام، لهجهاش صمیمی، چشمانش مهربان، و حضورش، حضوری از جنس نجات.
بروجردی برای مردم کردستان، فقط یک فرمانده نبود؛ شانهای برای تکیهکردن، صدایی برای شنیدن و پناهی برای امنیت بود، هرجا بیاعتمادی موج میزد، محمد با اخلاصش آرام میکرد. دشمنانش حتی معترف بودند: «او با مردم، یکی بود؛ ما از او نمیترسیدیم، او را دوست داشتیم.»
فرماندهی که خاکستر نمیشد، آتش امید بود
در روزهای پرآشوب ابتدای دفاع مقدس، زمانی که غرب کشور در بحران میسوخت، او سنگ بنای سازمان پیشمرگان مسلمان کرد را نهاد، طرحی ژرف و مبتکرانه برای صلح، ثبات و همزیستی، او کردستان را نه با اسلحه که با انسانیت فتح کرد، آن روزها، اگر سنندج و مریوان و پاوه ایستادند، بهپاس حضور مردی بود که از دل مردم آمده بود، نه از پشت میزهای فرماندهی.
بروجردی تا آخر، ساده زیست، خانهاش با رزمندگان یکی بود. هیچگاه دنبال عکس و عنوان نبود، آنقدر گمنام که زمانی که به شهادت رسید، بسیاری تصویر چهرهاش را نمیشناختند. اما در سحرگاه یکم خرداد ۱۳۶۲، هنگامی که مأموریتی را در جاده نقده مهاباد به پایان رسانده بود، خودرویش بر مین ضدانقلاب رفت. انفجار، پیکرش را تکهتکه کرد. اما صدای او در وصیتنامهاش، بلندتر از هر فریادی باقی ماند: «من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین، (نقش) به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند، به مراتب حساستر و سختتر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست.»
به گزارش سرمایه گستران، امروز، محمد بروجردی نه فقط شهیدی از دوران جنگ است، بلکه ستارهایست در آسمان وجدانهای بیدار، او به ما آموخت که ایمان را میتوان در دل کوچههای بارانی پیدا کرد و جهاد را در نگاه پرمهر به مردم معنا کرد، «مسیح کردستان» هنوز در قلب مردمان آن دیار زنده است؛ همانقدر نزدیک، همانقدر آرام، همانقدر مردمی.
منبع خبر : ایمنا