روایت آه – سرمایه گستران
به گزارش خبرگزاری سرمایه گستران از آذربایجانشرقی، روایت، روایت مردم دلداده تبریز است که مشهدالرضا (ع) را پناهگاه خود میدانند و هرگاه دلشان از روزگار میگیرد به امام رئوفشان پناه میبرند اما این بار، همین مردم پیکر خادمان امامشان را بدرقه میکنند.
از مصلی تا میدان ساعت مردم در حال حرکتند. بهسمت میدان شهدا میروم، میدان شهدا؛ با خودم میگویم ساعتی دیگر قرار است شهیدان ملت را از همین میدان بدرقه کنند.
تبریز قرار است لحظههای دیگری را درک کند؛ دختربچهها و پسربچهها، زن و مرد و پیر و جوان آمدهاند. امان از کلماتی که آدمیزاد را به وادی دیگری میبرند. پسربچهها و دختربچهها را میبینم و به یاد کودکان استاندار جوانی میافتم که دیگر قرار نیست به آغوش گرم پدر پناه ببرند.
پیرزنی گریان مرا به یاد مادر رئیس جمهور شهیدی میاندازد که پیش از هرچیز خادمالرضا بود و پیرمردی سید و سالخورده، نشان از پدر روزگاردیده امام جمعه شهیدی است که امروز مردم تبریز پیکرش را بدرقه خواهند کرد.
از میان جمعیت رد میشوم. جایی برای ایستادن نیست که بتوانم گزارشی تهیه کنم. به سمت میدان نماز میروم و متوجه پل عابر پیادهای میشوم که چند دوربین آنجا مستقر شدهاند. به بالای پل میروم و جایی برای ایستادن پیدا میکنم. فیلمهایی از جمعیت ضبط میکنم؛ جمعیتی که همه آمدهاند و به احترام در دوسوی خیابان ایستادهاند.
جمعیت روی پل، لحظهبهلحظه بیشتر میشود. خودم را به سمت استقرار دوربینها میرسانم و مشغول فیلمبرداری میشوم. نیروی انتظامی افراد روی پل را مجبور به ترک محل میکند و فقط به خبرنگارها اجازه حضور میدهد. کارت خبرنگاری مرا میخواهند و تنها نام خبرگزاری را میگویم و همانجا میمانم.
از پشت سر، پیکرهای شهیدان میآیند و چشم مردم گریان میشود. دوربینها آمادهاند تا روایت کنند. چشمها آمادهاند تا گریه کنند و زبانها آمادهاند تا نوای اندوه خود را به آسمان برسانند.
پیکرها از سمت میدان نماز، رفتهرفته نزدیکتر میشوند. نوای اندوه مردم بلندتر میشود و گویا این بار این خیابان صحنهای از قیامت را به خود میبیند. هرکس که اینجاست حال دیگری دارد. سیل جمعیت کاروان بدرقه پیکرهایی را بدرقه میکنند که این بار مردم آخرین وداعشان را با آنان میکنند و دیدار دیگر به قیامت میماند.
دوست خبرنگاری از تهران به سویم میآید و جویای جایی میشود که بتواند عکسهای بهتری بگیرد اما روایت جمعیت، روایتی سخت است که تنها باید آن را درک کرد.
حاجبهزاد پروینقدس از پشت سر میآید و جایم را به او میدهم تا بتواند عکس بگیرد. او که راوی شاخص جنگ بود، حالا قرار است روایتی دیگر از وفاداری آذربایجان پس از سالها به تصویر بکشاند. او که یارانش، همه و همه شهید زیسته و شهید شدهاند.
سری به عقب برمیگردانم. حالا دیگر پیکرها از میان مردم ایستاده رد شدهاند و مردم پشت سر کاروان شهید، سینهزنان حرکت میکنند و اشک میریزند.
زنان و مردم در کنار هم، قاب اندوهی ساختهاند اشک و آه روایت شاخص آن است. اشکهای مردم در کنار هم، اشکهای فقدان مردانی است که دیگر قرار نیست تکرار شوند.
یکی از مداحان از امام جمعهٔ شهید تبریز میگوید. امام جمعهای که در سالهای حضورش در تبریز، شهیدان بسیاری را بدرقه کرده است و حال، شهیدان به بدرقه او آمدهاند.
راههای ورودی پل عابر بستهاند و با دوستان مستندساز از نیروی انتظامی میخواهیم تا از پل خارج شویم و خودمان را به میدان ساعت و مسیر مصلی برسانیم.
سیل جمعیت همهجا را گرفته است. جمعیتی گریان و اندوهگین، داغ از دست دادن پدری را بر سینه دارند که تنها دلخوشیشان حضور او در میان مردم و برای مردم بود اما دیگر همان سید شریف، شهیدی است که همین مردم قدرشناس او را بدرقه خواهند کرد. شهیدی که هیچگاه مردم را فراموش نکرد و مردم نیز همیشه و همیشه در حق او سنگ تمام گذاشتند و خاصیت تبریز، همین قدرشناسی است.
به میدان ساعت میرسیم و از هم جدا میشویم. خبرنگاران خارجی مشغول روایت این اتفاقند. دانشجویان خارجی، پرچم کشورشان را به دست گرفته و اندوهگین داغ دل مردم ایران هستند.
پیکرها به میدان ساعت میرسند. اندوه مضاعف میشود. لحظههای وداع به پایان میرسند. تبریز، جان خود را از دست داده است. با خودم میگویم حال تبریز دیگر خوب نخواهد شد. تبریز تا ابد جای خالی مردی را خواهد دید که باور این فراق در خیالش محال بود.
اندوه، آه، اشک. این تمام روایت ناگفتهٔ امروز تبریز است. اما آه را مگر میشود روایت کرد؟ مگر بغضهای فروخفته سالهای دور و دراز تبریز را مگر میتوان روایت کرد؟
ابوالفضل حمامی
منبع خبر : ایمنا