وداع با سال ۱۴۰۳ در آغوش شب قدر

به گزارش خبرگزاری سرمایه گستران، شب پردهای مخملین از تاریکی را بر شهر کشیده است، اما در قلب مشهد در جوار بارگاه ملکوتی علیبنموسیالرضا (ع)، نور به تاریکی غلبه کرده است، اینجا، میان صحنهای بی انتهای حرم، جایی که آسمان به زمین نزدیکتر است، نخستین شب قدر در آستانه تحویل سال، حال و هوایی دیگر داشت.
زمستان هنوز آخرین نفسهایش را بر شهر میدمد ولی در این حریم مقدس، گرمای عشق و عبودیت، هر سرمایی را به زانو درآورده است، موج جمعیت در صحنهای حرم جریان پیدا کرده است؛ پیر و جوان، مرد و زن، هر کس با دلشکستگی و امید با کولهباری از دعا و آرزو، آمده بود تا در این شبِ سرنوشت، تقدیری نو برای خویش رقم بزند.
صحن انقلاب، مملو از جمعیتی شده بود که در میان دریایی از نور، شانه به شانه ایستادهاند، برخی بر فرشهای گسترده نشسته و قرآن به سر گرفته بودند، برخی در سکوتی رازآلود، چشم به گنبد طلایی دوخته و بعضی دیگر در گوشهای با اشکهایشان زمین را متبرک کردند.
نوای «الهی العفو…» در فضا پیچیده شده بود، چنان که گویی تمام زمین و آسمان نیز با این زمزمه همراه بودند، نسیمی ملایم، پارچههای سبز گنبد را تکان میداد و در میان صفوف عاشقان، میپیچد، بوی اسپند و عطر گلاب، فضای صحن را پر کرده بود؛ انگار که همه چیز برای نزول فرشتگان آماده شده بود، برای رقم خوردن سرنوشتها.
دلهایی که شب را به روز پیوند زدند
در گوشهای، مادری کودک خردسالش را در آغوش گرفته و زیر لب دعا میخواند، چشمانش خیس از اشک، دستانش لرزان، اما صدایش پر از امید، کودک، سر بر شانه مادر نهاده در میان آوای دعاها، آرام گرفته بود، شاید هنوز معنای شب قدر را نداند، اما در امنیت آغوش مادر و فضای قدسی حرم، چیزی از جنس آرامش را احساس میکرد.
چند قدم آنسوتر، پیرمردی با محاسنی سفید، قرآنی کوچک را میان دستان فرسودهاش گرفته و زیر لب آیاتی را زمزمه میکرد، شانههایش با هر نجوا میلرزید، سالها از عمرش گذشته، اما در این شب آمده است تا بار دیگر در این آخرین شب سال از خدا عمری دوباره، قلبی سبک و دلی روشن بطلبد.
جوانی با شانههای افتاده، دستانش را روی صورتش نهاده و بیصدا گریه میکرد، شاید داغی در دل دارد، شاید آرزویی که هنوز برآورده نشده، شاید گناهی که روحش را آزرده است، اما این شب، شب تقدیر است؛ شبی که امید تازهای در دلها میرویاند.
در گوشهای دیگر گروهی از جوانان که تازه به سن تکلیف رسیدهاند، در صفهای آخر نشستهاند، چهرههایشان پر از اشتیاق و هیجان است؛ انگار برای نخستین بار، عمق این شب را درک کردهاند، شب مقدری که سرنوشتشان را در مسیر بندگی رقم میزند.
ساعتها بهسوی سحر نوزدهمین ماه مبارک رمضان به پیش میروند و تنها چند ساعتی تا تحویل سال باقی مانده است، شب قدر، شبی که تقدیر یکساله انسانها نوشته میشود، با آخرین نفسهای سال ۱۴۰۳ درهمآمیخته است، در این لحظات، انگار زمان متوقف شده است، زائران، قرآن به سر گرفتند و با نگاهی خیس، زیر لب نام معصومان را زمزمه کردند.
درخشندگی گنبد طلایی در تاریکی شب، شکوهی دیگر پیدا کرده بود، نورافشانی چراغها، انعکاس اشکهای زائران بر گونههایشان، و نجوای عاشقانه آنان با پروردگار، تصویری آسمانی پدید آورده بود، در این لحظه، نسیمی ملایم از سمت گنبد طلایی میوزد، انگار که امام مهربان، دلهای شکسته را نوازش میدهد، اشکها بر گونهها جاری است اما این بار اشکهایی از جنس آرامش و امید.
و ناگهان ندای اذان صبح از گلدستهها طنینانداز شد…
طلوعی دیگر در راه است، طلوع سالی تازه، تقدیری تازه، امیدی تازه؛ زائران، دلهایشان را در این شب سرنوشت در دستان خدا گذاشتند و با چشمانی اشکبار با قلبهایی سبکشده از بار گناهان و با زمزمهای دلنشین بر لب به استقبال سال نو رفتند؛ «یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال…»
منبع خبر : ایمنا