موشکهایی که بهار را ویران کردند

به گزارش خبرگزاری سرمایه گستران از چهارمحالوبختیاری، هیاهوی عید در کوچه پسکوچههای شهر پیچیده بود، سبزی سبزهها و قرمزی ماهیهای داخل تنگ و فرهفرههای رنگارنگ سر هر گذر رنگ شهر را عوض کرده بود، صدای دستفروشها و همهمه مردم از گوشه و کنار بازار شنیده میشد.
کمتر از ۱۰ روز تا عید مانده بود، مردم در جنب و جوش شب عید بودند، روزهای تلخ گذشته برایشان کمی کمرنگ شده بود، خودشان را برای سال جدید آماده میکردند، یکی از سر ذوق برای پسر بچهاش ماهی قرمزی خریده بود و آن یکی برای خرید لباس با دستفروش چانه میزد و آن یکی برای بچههایش شکلات میگرفت، ناگهان صدای مهیبی در شهر پیچید، دود غلیظی آسمان شهر را فراگرفت و صدای انفجارهایی که پشت سر هم شنیده میشد و جیغ و فریادهایی که به آسمان میرفت، دلهره به جان مردم انداخت.
ترس و وحشت از چهره همه شُره میکرد، صدایی از میان جمعیت بلند شد، آنجا را ببینید هواپیماهای صدام است…
همه به یکباره به آسمان خیره شدند، جیغ زنان بلند شد و یاحسین (ع) و یا زهراهایی که پشت سر هم به گوش میرسید، مردم دیوانهوار به این طرف و آن طرف میدویدند، مخابرات را زدهاند… مدرسه را زدهاند و چند خانه در خیابان شریعتی خراب شده است…
همه با تمام توانشان میخواستند خودشان را به جای امنی برسانند، صدای نامفهموم پیرمردی از میان جمع بلند بود… یواشتر همه بساطم را خرد کردید، تمام استکانهای کمرباریکی که برای فروش بساط کرده بود، زیر دستوپای وحشتزده مردم شکسته بود.
ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه بیستم اسفند سال ۱۳۶۶ هواپیماهای عراقی به دستور صدام حسین شهرکرد مرکز استان چهارمحالوبختیاری را مورد اصابت چند موشک قرار دادند، در این حمله وحشیانه ۲۶ زن، کودک و مرد به شهادت رسیدند و ۱۲۸ نفر مجروح شدند.
بوی خون مشامم را پر کرده بود
محبوبه توکلی، یکی از هزاران مردمی است که وحشت و ترس آن روز را با گوشت، پوست و استخوان خود درک کرد، او در آن سال در دوم دبیرستان تحصیل میکرد و در تبوتاب خریدهای نوروزی بود که پایش را از سالن مدرسه بیرون گذشت، هنوز چند قدمی دور نشده بود که صدای زوزه گوش خراش هواپیماهای عراقی را شنید و لبخند بر لبانش خشک شد.
صدای مهیبی به یکباره فضا را پُر کرد و به دنبالش گردوخاک و صدای شکستن شیشهها و فروریختن دیوارها به گوش رسید، محبوبه که انگار از بلندی افتاده باشد، گیج و مبهوت همه جا را نظاره میکرد و از درد عجیبی در وجودش به خود میپیچید، پشت گردن و کتفش میسوخت، همچون سیخی داغ که روی آن گذاشته باشند، بوی خاک و خون در هوا پیچیده بود، بیاختیار شروع به دویدن کرد، حیاط مدرسه را چند باری از شدت ترس یا از شدت درد چرخید و به یکباره همه چیز برایش تیرهوتار شد: «هر سال بیستم اسفند، تمام خاطرات آن روز برایم زنده میشود، بعد از ۳۷ سال، چیزی هنوز از ترس و وحشت من کم نشده است، درست یادم نمیآید، آن روز چهطور سر از آمبولانس درآوردم، خیلی ترسیده بودم، یادم میآید به غیر از من یک نفر دیگر نیز داخل آمبولانس بود؛ بیهوش بود، خاکوخون روی لباسهایمان به نظرم آن لحظه برایم ترسناکترین صحنه بود، داخل راهروی اورژانس بیمارستان مملو از جمعیت بود، صدای همهمه بلند بود، صورت بیشتر مراجعان خونی و خاکی بود، روی تختها دیگر جا نبود، چند نفری روی زمین بودند، مشخص نبود زنده یا مردهاند و شاید من این طور میدیدم ترس ول کنم نبود.»
ترس آن روز در صدایش هویداست: «وحشتناکترین صحنهای که هنوز هم با یادآوریاش، ترس تمام وجودم را میگیرد، لحظهای بود که دیدم یک نفر روی برانکارد داخل سالن خوابیده است، از لباسش معلوم بود پیرمرد است اما سر نداشت و زنجیر ساعتش از جیب جلیقهاش بیرون بود، خیلی وقتها به او فکر میکنم، بوی خون مشامم را پُر کرده بود، هر چه سعی میکردم نفس تازه کنم با شکست روبهرو میشدم، همه چیز همچون فیلمها بود، مردم مرتب در حال آمدوشد بودند، هر کس دنبال عزیز خود میگشت، لباس تمام پرستارها و دکترها آغشته به خون بود، ترس و وحشت از سرو روی مردم میریخت اما سعی میکردند به یکدیگر آرامش بدهند، خیلیها دچار شوک شده بودند و فقط چشمهایشان در هوا میچرخید، حتی توان ناله هم نداشتند، آن لحظه یک جهنم واقعی بود.»
همه چیز به تلی از خاک تبدیل شده بود
سیدمسعود نوربخشیان از دیگر افرادی است که در این حادثه تلخ حضور داشته است: «من زمان حادثه منزل نبودم، سر کار بودم اما زمانی که صدای انفجار را شنیدم و با ترس و وحشت خودم را به خانه رساندم، خانه ما خیابان شریعتی روبهروی هتل جهانگردی بود، زمانی که به سر کوچه رسیدم، اثری از خانه نبود، همه چیز به تَلی از خاک تبدیل شده بود، تمام درختان تنومند دو طرف کوچه از شدت انفجار قطع شده بودند، کوچه را بسته بودند، چند نفر نیروی نظامی ورودی کوچه ایستاده بودند که از قضا من را میشناختند، از آنها سراغ خانوادهام را گرفتم، سختشان بود تا جواب بدهند اما بعد از کلی این پا و آن پا کردن همه چیز را گفتند و همان لحظه بود که دنیا روی سرم خراب شد، دخترم و مادرم را از دست داده بودم و باید برای دیدنشان به سردخانه میرفتم.
تمام بدنم یخ کرده بود و توان ایستادن روی پاهایم را نداشتم انگار به یکباره زیر پایم خالی شده بود، دخترم تنها ۱۱ سال داشت، نامش نسرین بود، دختر بسیار زیبا، خوشرو و مهربانی بود اما حالا باید جسم سرد و بیجان او و مادرم را از سردخانه تحویل میگرفتم.
همسر و پسرم زخمی و به بیمارستان منتقل شده بودند، خودم را بلافاصله به بیمارستان رساندم، دکترها معتقد بودند که شاید همسرم دچار ضربه مغزی شده است، به همین دلیل به بیمارستان اصفهان منتقل شد اما پسرم در بخش اطفال بستری بود، آن روزها بسیار بر ما سخت گذشت، همسرم تا چند ماه بعد از این حادثه دچار فراموشی شده بود.
منیژه نوربخش همسر نوربخشیان نیز درباره آن روز میگوید: در زمان حادثه من به همراه پسرم در طبقه بالا بودیم در حال آشپزی بودم و پسرم در بغلم بود که دخترم نسرین از پایین فریاد زد، مامان وضعیت قرمز اعلام شده، بیایید پایین، همین حین بود که خودش به همراه مادربزرگش از پلهها بالا آمدند اما تا قبل از اینکه به ما برسند، همه چیز فروریخت، دیگر یادم نیست چه شد بعد از چند هفته کم کم به یاد آوردم که چه بلایی سرم آمده و فرزندم را از دست دادهام.
محمدتقی شیخشاهرخ آن زمان از کارمندان مخابرات شهرکرد بود که در بیستم اسفند ۱۳۶۶ بمباران شد اما او روز حادثه در محل کارش حاضر نبود و چند روزی به مرخصی رفته بود: «پنجشنبه بیستم اسفند سال ۱۳۶۶ مراسم جشن عروسی من بود و من زمان حادثه در خیابان انقلاب بودم و صدای انفجار را شنیدم، زمانی که به محل حادثه رفتم، متوجه شدم دقیقاً همان اتاقی که من داخلش خدمت میکردم، مورد اصابت بمب قرار گرفته است، یعنی اگر آن روز مرخصی نبودم، من هم شهید میشدم، در آن حادثه تعدادی از همکارانم شهید شدند و من آن روز از دوستانم جا ماندم.
به گزارش سرمایه گستران، در این حمله اماکن مختلف مسکونی، اداری، آموزشی و درمانی مرکز چهارمحالوبختیاری تخریب شدند و از بین رفتند.
ساختمان مرکز شهید قندی شهرکرد که به عنوان مدیریت نگهداری و بهرهبرداری مخابرات در حال فعالیت است، هدف بمباران جنگندههای رژیم متجاوز بعث عراق قرار گرفت و بخشهایی از ساختمان کاملاً ویران و بخشهای دیگر آسیبهای کلی دید.
در این واقعه شش نفر از کارمندان این مرکز به نامهای «خداداد فتحالهی»، «علی حیدرینیا»، «امرالله جهانگیریان»، «اکبر رفیعی»، «بهمن محمدی»، «احمد محمودی» و «سیدرسول هاشمی» به شهادت رسیدند و ۱۲ نفر از کارکنان این مرکز نیز مجروح و مصدوم شدند.
مرکز بهداشت شهرستان شهرکرد نیز از مکانهایی است که در طول جنگ تحمیلی هدف بمباران هواپیماهای جنگی رژیم بعثی عراق قرار گرفت که در این حملات چهار نفر از کارمندان مرکز به نامهای «رحمان امینی»، «منوچهر احمدی»، «الیاس بهارلو»، «خیرالله نادعلی» به شهادت رسیدند و شش نفر از کارکنان این مرکز نیز که دو نفر زن و دو نفر مرد بودند، مجروح و مصدوم شدند. دبستان بهار آزادی شهرکرد نیز در این حملات مورد اصابت قرار گرفت که در اثر اصابت ترکش به دفتر مدرسه دو نفر از معلمان کلاسهای پنجم در حال فعالیت با نامهای «مرتضی شیرزاد» و «حسین مطلبیان» به شهادت رسیدند.
منبع خبر : ایمنا