دریک خانواده مذهبی بزرگ شدم از همان ابتدا هر چیزی را که می خواستم با زور به دست می آوردم. پدرم مقداری سخت گیری می کرد ولی مادرم همیشه او را راضی می کرد ومن را تحت حمایت خودش قرار می داد.
سه برادرداشتم وچون تک دخترخانواده بودم رفتارهای پسرانه ای زیادی داشتم وخیلی وقت ها هم لجبازی می کردم ودر نتیجه همیشه فکر می کردم که دیگران نیز با لجبازی تابع من می شوند.
از۱۶ سالگی هم با دوستانم بیرون می رفتم برادرانم مدام درباره فضا های مجازی به من تذکر می دادند ولی در تلگرام با پسری به نام عرفان آشناشدم .
بعد از چند ماه دوستی برادرم من را با عرفان دید و در نتیجه به مادرم موضوع را گفت: و بعد از آن رفت آمدهای من به شدت کنترل می شد.
تا اینکه حسین پسر خاله ام به خواستگاریم آمد ، او جوانی خوب و برازنده بود و پدر و مادرم هم او را قبول داشتند، من هم بعد از چند جلسه به او علاقه مند شدم و با هم ازدواج کردیم.
ابتدا زندگی خوبی داشتیم چون هرچیزی که من میخواستم برایم فراهم می کرد ولی پس از یک سال با آمدن فرزندمان روز به روز اختلافات ما بیشتر می شد چون او در برابر خواسته های نامعقول من مقاومت می کرد ومن متوجه نبودم که تیشه به ریشه زندگیمان می زنم.
با اینکه بعضی وقتها می دانستم که رفتارم اشتباه است ولی با زورگویی می خواستم حرفهایم را به کرسی بنشانم .
تا اینکه دریک روز با هم جر وبحث داشتیم شوهرم خیلی عصبانی بود وبا ناراحتی بیرون رفت ومن نیز خیلی دلهره داشتم ونگران بودم که بعد از چند ساعت به من خبر دادند که شوهرم به علت سرعت زیاد و عدم توانایی در کنترل ماشین اش تصادف کرده وفوت شده.
حدود یک ماه از مرگش می گذرد و من خودم را مقصر ماجرا می دانم چون اگر آن روز آنقدر با شوهرم جرو بحث نمی کردم همسرم مجبور نبود با عصبانیت وبا سرعت زیاد رانندگی کند و همین سرعت وعصبانیت اش باعث تصادفش شود.
بعد از مرگ همسرم روحیه ام بسیار ضعیف شده و مدام گریه می کنم بچه ام سراغ پدرش را می گیرد، نمی دانم با این وضعیت چه کار کنم .
احساس گناه شدیدی دارم بعضی وقت ها که به گذشته فکر می کنم می بینم که می توانستم زندگی را راحت تر بگیرم ولی افسوس که دیگر فرصتی برای جبران گذشته نیست ..
تحلیل روانشناسی:
زمانی که ما انسانها درکنار هم زندگی می کنیم به خاطر نزدیکی کنار هم ویژگی های مثبتی که اطرافیان و نزدیکان ما دارند به چشممان نمی آید وبا آزار دادن دیگران وبه مراتب خودمان لحظه های زیبای زندگیمان را به کام خود تلخ می کنیم.
درمورد بالا فرد به خاطر اینکه همیشه خانواده پدرومادرش به حرفهای او گوش کرده وخواسته هایش را تمام وکمال اجرا می کردند با همسر خود نیز همین گونه رفتار کرده وهمسرش چون از رفتار منفی او خسته شده با او مقابله کرده و روز به روز وضعیت زندگی آنها بدتر شده است ودر نتیجه اگر بین آنها تفاهم وگذشت به خصوص ازجانب زن برقرار بود شاید این حادثه تأسف بار نیز به وجود نمی آمد وهمسرش به خاطر حواس پرتی دچار حادثه رانندگی نمی شد.
لذا پیشنهاد می گردد همانطور که در قرآن آمده است که زن مایه آرامش مرد است.
آسایش را در زندگی خود برقرار کرده وبه واسطه خودخواهی ها وتربیت گذشته موجب نگرانی واضطراب همسر فرزندان خود نشویم وبدانیم که انعطاف پذیری وتغییر لازمه یک زندگی ایده آل است وهمچنین والدین نیز می بایستی در نظر داشته باشد که فرزندان را طوری تربیت کنند که وقتی پا را از محیط خانه فراتر می گذارند به آنها وابسته نبوده و از عهده مشکلاتشان بتواند بربیایند ومسئولیت رفتارشان را به دیگران واگذر نکنند.