هنر حفظ انگیزهها
این افراد گاهی اوقات در اثر یک اتفاق، مثل صحبت کردن با یک دوست، شرکت کردن در یک کلاس آموزش تکنیکهای موفقیت یا یک تفکر آنی و لحظهای به یک باره انگیزه بسیار بالایی برای موفق شدن پیدا کردهاند. اما نکته اینجاست که این گونه افراد اغلب نمیدانند که مسیر موفقیت یک جاده تمام آسفالت نیست و گاه باید از پیچ و خمهای بسیاری برای رسیدن به مقصد نهایی گذر کرد.
روانشناسان معتقدند که ابتدا آنچه در ذهن شکل میگیرد یک تخیل است و پس از مدتی آن تخیل تبدیل به آرزو و سپس آرزو به امید و آنگاه امید در صورت استمرار به اشتیاق سوزان تبدیل میشود. اشتیاق، سوخت لازم برای موفقیت است. اگر بتوان انسان را به یک اتومبیل تشبیه کرد میتوان گفت که انسان برای رسیدن به موفقیت همان قدر نیازمند شور و اشتیاق است که اتومبیل به بنزین برای حرکت.
پائولوکوئیلیو نویسنده مشهور برزیلی در این باره مینویسد: ”ما شور و شوق خود را به دلیل شکستهای کوچک و لازمی که در مسیر مبارزه درست، به آن برمیخوریم از دست میدهیم و چون فراموش میکنیم که شوق یک نیروی برتر است که به سوی پیروزی نشانه میرود میگذاریم از دستمان برود، و بدون آنکه بفهمیم به این ترتیب معنای حقیقی زندگیمان را از دست دادهایم.
شاید گفته شود که از دست رفتن اشتیاق امری غیرارادی و خارج از کنترل بشر است. این گفته شاید برای افراد معمولی درست باشد اما برای انسانهایی که مایلند سررشته همه امور زندگی خود را در دست داشته باشند، فقط یک بهانه است.
اما چگونه میتوان با این معضل که باعث میشود، میلیونها فعالیت سازنده و مثبت در دنیا نیمه تمام بماند مقابله کرد؟ برای این کار چهار شیوه وجود دارد:
نخست باید ترس از شکست را در هم شکست. زمانی را که کودک بودید و تازه میخواستید راه رفتن را بیاموزید به خاطر بیاورید. یادتان میآید چند بار زمین خوردید تا راه رفتن را آموختید؟ فکر کنید اگر در آن زمان بعد از چهار بار زمین خوردن اشتیاقتان را برای تلاشی دیگر و ایستادنی دوباره از دست میدادید هم اکنون چه اتفاقی میافتاد؟ جز اینکه الان در سن بلوغ هم میبایستی چهار دست و پا راه میرفتید؟ اما خوشبختانه تعداد افرادی که راه رفتن را در کودکی نمیآموزند بسیار اندک است زیرا کودکان کوچکتر از آنقدر که مسایل روانی شکست، بر آنان تاثیرگذار باشد. اما چرا ما در بزرگسالی به خود میآموزیم که باید از شکست وحشت کنیم و از هر شکست کوچک دهها شکست دیگر بسازیم. مطمئنا این چیزی جز یک نگرش غلط نیست که از سوی جامعه و اطرافیان به مرور زمان به ما تحمیل شده است و البته این نگرش مانند هر نگرش غلط دیگری قابل تغییر است.
روش دوم این است که باتری انگیزش خود را مدام شارژ کنیم. چگونه؟ با یادآوری هدف اولیه و تجسم خلاق به طور مکرر، یعنی تصویر موفقیت نهایی را در ذهنمان ببینیم و با آن زندگی کنیم و مطمئن باشیم که آن تصویر در دنیای واقعیت اتفاق خواهد افتاد. البته اگر کمی تلاش کنیم و از هدف خود دلسرد نشویم.
سومین روش این است که گاهی باید در کنار توجه به کیلومترهای باقی مانده از راه، به مسیر طی شده هم نظری بیندازیم و هر گاه تنبلی و ناامیدی به سراغمان آمد از خود بپرسیم ”تا اینجای راه با زحمت فراوان آمدهام، حالا حیف نیست که کارم را نیمه تمام بگذارم؟“ این پرسش به شما نیرو و انگیزه لازم را برای ادامه مسیر میدهد.
و آخر اینکه هر گاه دیدید واقعا دلسرد شدهاید یک قلم و کاغذ بردارید و همه چیزهایی را که از نیمه تمام گذاشتن کار نصیبتان میشود، در یک ستون بنویسید. در ستون مقابل تمام لذتها و دستاوردهایی را که از ادامه دادن کار تا به آخر چه به لحاظ مادی و چه معنوی به دست میآوردید، بنویسید. اگر کفه ترازو به نفع ستون اول سنگینی کرد شما هدفتان را اشتباه انتخاب کردهاید و شاید بهتر باشد در جهت تغییر مسیر و افتادن به جریان صحیح زندگی گام بردارید، اما اگر مواهب ادامه دادن کار بیشتر بود بر روی همین مواهب تمرکز کرده و آنگاه با قدرت تمام به کار خود ادامه دهید.
م: سهند حزین- مجله موفقیت